- حال آمدن
- گوشت نو آوردن، به هوش آمدن چاق شدن فربه گشتن، یا به حال آمدن، بهوش آمدن هوش خود را باز یافتن
معنی حال آمدن - جستجوی لغت در جدول جو
- حال آمدن ((مَ دَ))
- بهبود یافتن، چاق شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برگشتن، رجعت کردن، بازآوردن، تجدید کردن، برگرداندن
وزیدن باد
تربیت شدن، پرورش یافتن
کیف کردن، شعف، وجد، طرب
ایجاد حال و سرخوشی کردن
سازگار آمدن، درست در آمدن، موافق بودن
دوباره آمدن، برگشتن، به جای خود برگشتن، برای مثال اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید / عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید (حافظ - ۴۸۰)
غلبه کردن، چیره شدن، پیروز شدن، غالب شدن
اجرا شدن، انجام شدن
پرورش یافتن، رشد کردن
آماده شدن، ساخته شدن
پرورش یافتن، رشد کردن
آماده شدن، ساخته شدن
شادی و نشاط پیدا کردن، به وجد و طرب آمدن، لذت بردن از ساز و آواز و مانند آن
پیروز شدن چیره گشتن غلبه کردن پیروز شدن: مسلط گشتن: اگر جاهلی بر زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. یا غالب آمدن برکسی. چیره شدن بر او: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. یا غالب آمدن در امری. چیره شدن در آن بر کسی: عفص غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف
افزون شدن، برتری یافتن افزون شدن، برتری یافتن
لاف و گزاف گفتن چیزها بخود بستن بدورغ، جر زدن (در قمار و غیره)، دعاوی باطل کردن، چیزها بخود بستن بدروغ، لافی گزاف آوردن
کج شدن خمیده شدن، خواستار شدن میل کردن رغبت کردن، کج شدن خمیده شدن: تن را بهر چه دادی انجام کارت آنست دیوار افتد آخر سویی که مایل آمد. (شیخ العارفین ظنند)
نایل شدن
بخاطر آمدن، بذهن خطور کردن
در قمار تقلب کردن و جر زدن، لاف و گزاف گفتن، کارهایی را به دروغ به خود نسبت دادن
ننگ داشتن
به خاطر آمدن
به هوش آمدن، تر و تازه شدن